بقول رعنا سلامي به تلخي امتحان شيمي
سلامي به مضخرفي امتحان جغرافي
اصلا مي دوني چيه؟ من از شيمي نفهميدم / نفهميدم چه فهميدم / همان اندازه فهميدم / که فهميدم نفهميدم
همتايي ميگه : خيالي نيست پس ما هم ميگيم خيالي نيست
اما جمله سازي با كلمات كليدي وبلاگ تقريبا ادامه داستان سارا جون در كامنت اول:
خواجه عبدلله انصاري يه مسابقه مشاعره ميزاره جايزه ي مشاعره 800 هزار دلار بوده . بهارتراش در محفل حضور پيدا مي كنه اما تو مسابقه شركت نمي كنه آخه حضورشون اجباري بوده بعد داشته همونجا تست دفاعي مي زده . بنفشه و يزداني مي بينن ميرن به خواجه ميگن . خواجه عبدلله انصاري هم ناراحت ميشه به بهار ميگه حالا كه اينطور شد به خانم دانايي ميگم ماتريس رو بهت ياد نده خرداد امتحان رياضيتو صفر بشي . بهار شروع مي كنه به گريه بعد وحيد مياد بهش ميگه آي كيو خانم دانايي كه دبير شيمي هست اون موسوي(مجيد جان، دلبندم) . بهار خيالش راحت ميشه بعد ميشينه سوالات مضخرف جغرافي رو جواب ميده بعد دوباره وحيد بهش ميگه كچلم كردي چقدر خرخوني مي كني ؟ حالا اصلا ناهار خوردي ؟ بهار ميگه تو هم منو كچل كردي مگه تو كامنت سارا خانوم ناهار نخورديم؟
ايولمو
قابل نداشت در ضمن نيلوفرجون اگه تو بد داده باشي من بايد قيد 10 به بالا رو زده باشم