سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس از حلال خورد، دلش صاف و نازک و چشمانش اشک آلود شود و برای دعایش حجابی نباشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 3   کل بازدیدها: 12859
 
بروبچ ز C8 +دوتا دکی
 
هفتاییا
نویسنده: مبصر مخفی(پنج شنبه 87/7/25 ساعت 11:17 عصر)

یادم میاد توی یه روز از روزای پاییزکه از قضا دوم مهرنیزبود ما + بروبچ ز باصفای شهیدمعصومه(camplate) خودمون دلامون خاست که یه سری به اِسکول اُسکولمون بزنیم ببینیم دنیا دست کیه؟!

خب ازاینکه اول صبح یه ملتو باچشمای بابا قوری که بطوراتفاقی شوق اِسکول نیز توش بال بال میزد زیارت کردنو مسخره کردن ماچ و موچ بروبچ ز رمانتیک که بگوذریم یه ان به خودمون اومدیم ومتوجه شدیم که ایــــــــــــول دنیـــــــا دست کی هست؟!

اول اینکه سرود"مدرسه ها واشده ... دی دی دی دینگ ...همهمه برپا شده ... دی دی دی دینگ ... با حضوربچه ها ... مدرسه زیبا شده ..."رو مال ما پخش کردن مام واسه جلوگیری از عقده ای شدن تو دلمون حرکات موزون انجام دادیم ((=

دوم اینکه ما فهمیدیم انگوری سال اتی سالی ست بس پربار مال ما چون همه ی صندلی ها روجمعا چینده بودن توی حیاط وما بلافاصله مطلبوگرفتیم که ازسیاست های جدیداسکول اینه که همه روزه همه ی کلاساباهم dg ادغام بشه وتمامی کلاسها داخل توی حیاط تشکیل بشه وما مستقیما از اکسیجن(O2) مدرسه استعمال کونیم . بابا خبرنداشتیم که درعرض سه ماه شناسایی مون کردن وازطرف مراجع بالا اومدن که ازما فیلم برداری بعمل بیارن(!) S-: ماهم که حساس.... حالا بیخیال!

بالاخره معلوم شداین همه مدت که ما الاف وبصورت یه لنگه پا (یعنی دقیقا اینجوریI)وایستاده بودیم قراربوده اقای X که ازقضا دارای یک استان ازنوع قم نیزمیباشد قدم برتخم چشم بروبچ زباصفای

شهیدمعصومه+کادربافرهنگشون بگوذاره که نگوذاشته .ساعت تقریبا حوالی بوق سگ بود که اقای X قدم برتخم چشم ....+... گوذاشتن (ایـــــــــــــــول!)وما به دلخواه خودمون نزدیک به دوساعت دقیقا زیر زیر خورشیدخانوم و روی اون مدل صندلیهایی که تا پامیشی تا میشه نشسته بودیم (حالا خیلی زیرم نوا ...)واقای X مارو با سخنهای گرانبهاشون دُر بارون کردن ( البت هنوزکه هنوزه نتونستیم موضوع سخنانشونو ومتوجه بشیمD:) تازه اینم ذکرکنم که ما متوجه یکیdg ازسیاستهای جدیداسکول نیزشدیم واون این بودکه: خانوما فعلا مدرسه توانایی ارائه ی ناهارنداره وازاین به بعدزنگ ناهارمیان وعدهserve میشه(نکته ی این مطلب اونجاش بود که ما فهمیدیم تا به اکنون مال

ناهارایی که بهمون میدادن پول سُلفیدهD: میشد وما Bخبرانیم.((=...خبdg بالاخره زنگ اخر خورده شدوتمامی بروبچ ز ندای:((بچه هابریم؟)) سردادن

شنبه ،یکی ازروزای سرو میان وعده:

کلی با بروبچ ز زوریدیم (زورزدیم) که زنگ سوم رو به پایان برسونیم واز شر این خانومای محترم(Tچرز) خلاص شیم(البت قندمیان وعده هم تو دلمون اب میشد!!...)

وبالاخره زنگ خورد...درکلاسو باز کردیم که بریم بیرون یه لحظه با یه صحنه ای مواجه شدیم که خیلی واسمون ناخوشایند بود ودرهمون لحظه بود که احساس کردیم درو اشتباهی باز کردیم .SO تندی درو بستیم. بعدش که خیالمون راحت شد برگشتیم که از یه در  dg بریم بیرون اما متوجه شدیم که کلاس ما که یه دربیشتر نداره(!) درنتیجه اون بار درو درست بازکرده بودیم.?-: وقتی دوبارکی رفتیم بیرون دیدیم یه ملت دارن از سروکول چند عدد Student که ازقضا نماینده نیزبودن بالا میرن وهی ازاین بدبختا موز می چینن تازه فهمیدیم که بعــــلـــــه میان وعده ی امروزمون موزه وتعداد زیادی از بچه ها به یاد اصالت وبازی های دوران کودکیشون(توی جنگل)افتیدن ((= (البت ما ها خیلی خودمون ونگه داشتیم که عکس العملی نشون ندیماااا.........) درهمون لحظه یکی از بچه های بنفش( نام دیگرخز ((= )

فرمود:حتما هفته دیگه میخوان یه درخت نارگیل بذارن بگن هرکی رفت بالاتر نارگیلاش بیشتر(البت ما بهش نخندیدیم! Bچاره بسی ضایعگی شد تا اون باشه dg کادر با فرهنگ شهیدمعصومه رو مورد تمسخر قرار نده?Mey ne

تازه اینایی که عارض شدم همه شون فرعیات بودن مابه چیزای بسی مهمتری هم دست پیداکردیم بعنوان فوراگزمپل:

-اینکه دامنی جونمون تو این چندماهی که زیارتش نکردیم چقدر شایسته ی احترام شده...(!) ((=

-یا اینکه ساراخانوم وکوشاجان(همون مهدیس خانوم اخه بچمون امسال کانونی شده و به پشتیبانش بسی وابسته است)دوبارکی باهم داداش شدن وکوله هاشون دقیقا عین همه(!)بدویدمیمونو پیدا کنید.......................................................................................................................

میمون پیداشده داره ازنماینده موز میچینه((=

_ وdg اینکه باری خانوم که تازگیا اسمش شده زهرابسیار باارتباطات مدرسه هماهنگه وقدم به قدم اونودنبال میکنه مثلاالان تو دهنشم سیم کشی کرده که همیشه دردسترس باشه (تازه قراره یه کارت تیلیفون به سیماش وصل کونه که سیمکارتش همیشه همراهش باشه وازش ندزدن((=

_کجال جان به طرز عجیب وشگوفت انگیزی مخ حیدرو زده وازکلاس C7 به کلاس C8(کلاس ما)کوچیده(خا.......ک برهدش چه همکلاسی هایی رو ازدست داد ،مال ردگم شدن جمع بستم)

_کلاسC8دوتن ازبروبچ زبسیار بسیار باصفاشو ازدست داده (نفیسارا)که قراره برن دکترشن برگردنD:

و dg همین dg سوگی وبنفشه هم هنوز هستن...((=

*راستی یه چیز مهمdg ای هم که ما بهش پی بردیم این بودکه:

شترها4 دسته اند:

1/دسته ای که تو خواب پنبه دانه می بینن

2/دسته ای که دولا دولاراه میرن

3/دسته ای که دم درخونه ها میخوابن

4/دسته ای که دارن این اپ رو میخونن

هرگونه کپی برداری از این متن وبقیه ی متن هاپیگردقانونی داره وا...(میگیم دکترامون (نفیسارا)بیان امپولتون بزنن



نظرات دیگران ( )

پاره ای از خاطرات مبصر مخفی و ...سادات*
نویسنده: مبصر مخفی(شنبه 87/5/5 ساعت 11:46 صبح)

پاره ای از خاطرات مبصر مخفی و ...سادات*

یکم: سلام((=

 

شب دوشنبه است پشت پای میزم نشسته ام و دارم کتاب و دفترهای مختلفم رو زیر و رو

می کنم ناگهان چشمم به یک مجله میخورد که رویش نوشته همشهری جوان(ج با لهجه تلفظ شود) آن را باز می کنم گمان می کنم مادرم برایم خریداری کرده باشد یک نگاهی به قیمتش می کنم ----------> مادر مادر...300 تومان .چند بار قیمتش را نیگا نیگا می کنم ....وااااای چقدر گرون می باشد .چه مادری دارم که من انقدر مال اون مهم تلقی میشم ((=

اوک ادامه میدم و هفته نامه را باز می کنم... دقیقا صفحه ی اول ... نه... صفحه ی دوم از مقالات طنزی استعمال کرده که ما را بسی مشعوف نمود اما تو به کسی

ن گ و :D

 اکنون من فصل 5 رو بطور کامل خونیدم و وسطای فصل 3 هستم just  ...سادات خیلی داره اذیتم میکنه آخه امتحانای خودش تموم شده گیر داده به من میگه جوک(ج به همون صورت) بگو بخندیم هی بهش میگم بابا من امتحان فیزیکس دارم دارم هی میگه من نگران فیزیکتم بعد دوباره میگه بیا جوک بگو بخندیم دیگه از بس گیر داد یه جوک تعریف کردم اما گفتم ...سادات ag  باز گیر بدی کتک.... اونم گفت چشم ...........------> پسر:بابا ببین نقاشیم قشنگه؟....پدر: آره خیلی ...حالا چی کشیدی؟........پسر:این یه گاوه که داره علف می خوره.....پدر:کو علف؟....پسر:گاوه خورده.......پدر : کو گاو؟ ..........پسر: علف خورد رفت....((= ((=   ...سادات اولش نفهمید اما بعدش که چندین بار واسش تعریف کردم ییهو زد زیر خنده.حالا مگه خفه می شد . دیگه اعصابم خورد شده بود .آخرش بهش گفتم ...سادات چقدر وقتی می خندی شبیه باران میشی! و به یه ثانیه نکشید که ...سادات بطور کامل نیششو بست J) (خیلیه که ...سادات نیششو ببنده هااااااااااااااا) -----> با لهجه ی خانوم غیاثی خوانده شود

بعدش بهم گفت :مبصر مخفی خانوم خواهش می کنم از این شوخیااااااااااا با من نکن من طاقتشو ندارم

منم دیدم حساسه دیگه بی خیال شدم  و دیگر هیچ....................

باران : اگر حرف زدن بلد نیستی؛ حرف نزدن که بلدی.... البت باران خانوم اینو بدن فرمودالبت روی سخن با کس دیگری بودااا

یکشنبه شب مورخ 26/3/1387، ساعت 3 نصف شب کتابت شده می

باشد.

 

  • تمامی بروبچ ز باصفای 6B  به شخصیت ...سادات واقف می باشند و اشخاص خارجکی از درک این اپ(با فتحه) عاجزند پس می تونن زور زیادی نزنن :D 


نظرات دیگران ( )

آخره هر چی شعره
نویسنده: مبصر مخفی(یکشنبه 87/2/1 ساعت 1:52 عصر)

تمام اهل حاضر که نشستیم             گلای باغ  B6   هستیم

قبولی را بگیریم همره هم                همه با هم فقط این عهد بستیم

 چه فرق داره پسر باشی یا دختر        همه خواهر برادر با هم هستیم

بکی شیعه یکی سنی یکی کرد         برای سربلندی عهد بستیم

بیایید یک دل و یک رنگ باشیم           برای عهد و پیمانی که بستیم

که جشن فارغ التحصیلی گیریم           به آن روز نکو امید بستیم

ماهاکه گوش دادیم به حرف عشقی    گلای باغ  B6    هستیم

  شاعر: مجید عشقی

 منبع : با کمی تصرف www.eshghi4u.blogfa.com



نظرات دیگران ( )

گروه سرود
نویسنده: مبصر مخفی(یکشنبه 86/12/19 ساعت 6:43 عصر)

 دوشنبه بود موقع ناهار داشتیم لازانیا با طعم قرمه سبزی می خوردیم جاتون خالی... .................[.جاتون شد؟]

یه لحظه به خودمون اومدیم دیدیم ای دل غافل جا تره و بچه نیست به جز شماری از بچه های باصفای B6  هیچ بنی بشری تو این حیاط (همونی که دایناسورا خاطره دارن) نیست همین جوری دور خودمون می پیچیدیم که در حال اکنون چو کنیم؟!

بالاخره دلو زدیم به دریا رفتیم یه آبی خوردیم و پریدیم توی آسانسور مستقیم B6

همراه با موزیک : درو واکن عزیزم.... هنوز در آسانسور وانشده یه انگشت که معلوم نبود صاحبش کیه دوباره دوکمه رو فشار داد و سر از دفتر معاونا درآوردیم.

دوزاریمون اون موقع افتاد که حرف از آبگوشت خونه مامان جون اینا بود. یه خرده که با هم مشورت کردیم به این نتیجه رسیدیم که فضا در این ناحیه خیلی سنگینه و از موندن واقعاً عاجزیم  بدون فوت وقت گفتیم بریم همون B6 خودمون .

این خانوم شیمی مام که هنوز زنگ نخورده می پره میره تو کلاس  می خواد این ساختار لوئیسارو به زور بکنه تو مخ بی مخ ما . برگه تاخیرم که از دادنش معذورن شکر خدا . حالا خر بیار و باقالی بار کن !

حالا این معاونه هی گیر داده می خواد وساطت کنه ما رو بندازه سر کلاس  حالا هی از ما انکار و از اون اصرار بابا به پیر به پیغمبر ما نمی خوایم سر کلاس شیمی حضور به عمل برسونیم کو گوش شنوا ؟

تازه خوشمزگی ش اینجاست که واسه درخواست نکرده صداشم می بره بالا . شیطونه می گفت در همون لحظه گوش اون پسر بی ادبشو بپیچونم، معلوم نبود اون وسط مسطا چیکار می کنه

باران خانوممونم که از بس بچه باانضباطیه همش در تفّکر بود که مبادا انضباطمونو کم کنن و بقیه فرک کنن که من دختر بی انضباطی هستم

مام که دیدیم زجّه زدنمون واسه کلاس نرفتن فایده نداره گفتیم عیب نداره بزخر میریم می شینیم یه ساعتو تحمّل می کنیم این خانوم معاونه هم که فرک می کرد الان خیلی مارو مسرور گردانیده بهمون دستور داد برید سر کلاس و با صدای بلند از دبیرتون معذرت خواهی کنید

ما بچه های باصفای B6 هم که جمیعاً پایه ی عرذ(عذر) خواهی همگی به صف شدیم :

گروه......سرود .....بچه های .......باصفای.......B6 .........:« خانوم^ شیمی  معذرت می خواهیم»

                                    



نظرات دیگران ( )

کاش اشک در چشم خدا لرزد!
نویسنده: مبصر مخفی(پنج شنبه 86/11/25 ساعت 3:0 صبح)

از قدمتش که باید خدمتتون عارض شم که بر میگرده به سال هزار و سیصد و درشکه یعنی اون موقعی که دایناسورا با هم دیگه توپ بازی میکردن، وقتی توپشون میفتاد تو حیاط مدرسه ی ما می ترسیدن بیان بردارن (خلاصه اینکه به آثار باستانی میگه زکی)

خوب حالا از حیاط گذشتیم و وارد سالن شدیم،هیچ گونه نورگیری که وجود نداره فقط خورشید به زور خودشو از زیرزمین کشونده تو که یکی دو تا پرتو به ما صاتع کنه که یه وقت از کمبود ویتامینD نمیریم(البته این دو حالت داره:یا شرکت برق حاضر نشده که خدماتشو در اختیار ما قرار بده که یه وقت واسش افت کلاس نباشه یا هم اینکه قرار داده و مسوولین محترم ما اونو از ما دریغ می کنن که مبادا پولش زیاد در بیاد هزینش کمر شکن شه)

حالا موندیم بریم سالن بالا یا بریم پایین نمازخونه(خوب هر کدوم جذابیت خودشو داره دیگه) عیب نداره بز خر میریم بالا

از پله ها که می خوای بری بالا باید زانوانت رو تا حدود یه متر بیاری بالا نمی دونم کدوم معمار ماهری نقشه ی اینجا رو کشیده که نور به قبرش بباره. تو پاگرد اولی یه نفسی تازه میکنی و از پنجره ی مجازی بیرون رو نگاه میکنی بعد دوباره به حرکتت ادامه میدی.واااااااااااای که انقدر وفور کلاسا بالاس نمیدونم کدومشو select all کنم،حالا اول یه سر میزنیم به کلبه ی فقیرانه ی خودمون:

از سوتی های بارزش اون بخاری دیواریه که یا باید خاموش باشه و از سرما دندونات بهم قفل بشه یا اینکه شعله ش تا سقف بره و مجبور شی روزی دوبار بری حموم،تنها ویژگی این بخاریه اینه که دقیقا بالای صندلی معلمه یعنی وقتی طرف بلند میشه سرش یه برخورد کوچولو با بخاری داره و باعث رفع خستگی ماها میشه

البته شکر خدا دو طرف کلبه دو تا پنجره به وسعت عظیم هست اما نمیشه پرده هاشو کشید چون در اون صورت باید قید تخته دیدنو بزنی

صندلیا هم که قربونش برم انقدر تمیزه که آستین مانتوی سرمه ای رو سیاه میکنه

ای خدا دیگه از کجاش بگم حالا فعلا اینا رو بیخیال الان مثلا شده وقت ناهار،از خدا تومن پول ظرف دادن و تو اون صف طویل وایسادن و یاد Oliver Twist افتادن که بگذریم باید یه گوشه ی همون حیاط معروف(که دایناسورا خاطره دارن)یه جایی واسه خودت دست و پا کنی و بعد یه چند لایه دستمال بذاری بعد بشینی رو همونن زمین معروف تر(از خیر خاکی نشدنش گذشتیم واسه کمتر خاکی شدن) بعدم باید منتظر بشینی ببینی کدوم بنده خدایی میاد یه دوغ مهمونت میکنه(واسه اینکه خوشمزگی غذا یادت بره)تنوع غذایی رو که عاشقشم هر روز در رنگهای متفاوت

ما که بیخیال نمازخونه شدیم سپردیمش دست خدا که شاید اشک در چشم خدا لرزد! 

حالا مسوولین محترم باز تو فکر باشن که یه مدرسه نوساخته واسه فهمیده ایها تهیه کنن    

 

              

 

 



نظرات دیگران ( )

بچه ها را اینگونه بشناسید
نویسنده: مبصر مخفی(سه شنبه 86/11/2 ساعت 1:43 عصر)

به ترتیب حروف الفبا

ساراخانومو هر موقع سرکلاس  ببینیش یا داره با مهدیس خانوم حرف می زنه و می خنده یا در حال نگاه کردن به آینه ال جی شه

اقبال: بر وزن افعال (توکلت علی الله)

عاطفه هم که قربونش برم جمعه هاش دوتاس،چهارشنبه ما میشه جمعه ی دوم اون(هیچ وقت چهار شنبه ها سر کلاس نیس)

فرزانه مامان کلاسمونه (انقدر دلسوزههههههههههههههههههه که نگو)

نیلوفرم دخترخاله ی خانم دانایی یا به عبارتی مرده ی دانایی و شیمیمنم که مرده هر سه شون

نفیسه باربی کلاسه (این یک شوخی جدی می باشد)

بهار      بدون شرح ...

مهدیس خانوم یکی یه دونه ، خل و دیوونه(کتونی هاشم اصلا شبیه کتونی های ساراخانوم نیس)

زهرا  فقط تریپ mp4 کار می کنه،تنها انسانی که از فروصوت بهره برده(این یعنیvolume بسیار پایین می باشد)

فاطمه گوله نمکه ، راستی داییتم میگه ؟؟؟؟؟؟؟؟

کیمیا  بعد از بهار بدون شرح ...    bookworm

خسروی : احسنت....... صلوات ........

فرزانه : Miss   طالبلو

باران (رئیس) منطق بی منطق . رفیق تنهایی های حافظ (استغفرالله)، از نظرش همتایی،بی همتاست

مرضیه هم کهGod of speaking،قربانعلی هر از گاهی وسط کلاس ازش می پرسه:?what"s up ،فک کنم اونم مث من مرده ی لهجه شه

زهرا (لباف) مندلیف قرن 21  

رعنا خانوم دوشیزه 800000 دلاری،البته این روزا یکم حال نداره(آخه دلش واسهREBBBBBBBEKA گفتن بعضی ها تنگیده)

فائزه  نوترون خنثی  

فاطمه : منتقد کلاس

بنفشه قابل گنجایش نیست . الکترون برانگیخته ( معشوقه یزدانی)

فریده  عاشق سوسک

شیدام که  هری پاتر کلاسه

سما  خنده هاش منو کشته

محدثه عاشق نیچه ، مقلد خاله جون ، خاله جون مقلد دایی جون ، دایی جون مقلد کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوگندو شما بخون آژ  !!!!!!

پری خودشو ول کن داداششو بچسب ( جدی نگیر)

صدیقه  اعتماد به نفس کلاس و نوک انگشتی (اگه گفتی یعنی چی؟)

بهاره خانووووووووم! من یه چیزی بگم ؟! ( کمی تا قسمتی معترض)

 

خوب لطفا دیگه تجسس نکنید

از نظر شرعی مشکل داره

از ما گفتن

 

به اصرار بعضی از دوستان کلمات کلیدی وبلاگ رو هم نوشتم

اگه تونستید بگید چه رابطه ای با هم دارن؟

 کلمات کلیدی وبلاگ

ماتریس – دانایی –  سوالات مضخرف جغرافی-  بنفشه و یزدانی- مشاعره – خرداد- صفر-

وحید- تست دفاعی- ناهار – خرخونی- بهارتراش – 800هزار دلار- خواجه عبدالله انصاری – اگه خواستید ادامه بدید...

 

 

 



نظرات دیگران ( )

بررسی علل قبول نشدن در کنکور
نویسنده: مبصر مخفی(دوشنبه 86/11/1 ساعت 6:0 عصر)
 

اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری ندارد چرا که سال فقط 365 روز است.

در حالی که:

1) سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط

برای استراحت است

به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی

است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق

برای یک فرد نرمال مشکل است.

بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است

که جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه

1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا" 15 روز میشود.

پس 126 در روز باقی میماند.

5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن

غذا لازم است که در کل 30 روز میشود.

پس 96 روز باقی میماند.

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل

افکار به صورت تلفنی لازم است.

چرا که انسان موجودی اجتماعی است.

این خود 15 روز است.

پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود

اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست

کم 30 روز در سال هستند.

پس 16 روز باقی میماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید.

پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری

طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی

هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست.

چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتیجه ی اخلاقی: پس یک داوطلب نرمال نمیتواند

امیدی برای قبولی در دانشگاه داشته باشد



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هفتاییا
پاره ای از خاطرات مبصر مخفی و ...سادات*
آخره هر چی شعره
گروه سرود
کاش اشک در چشم خدا لرزد!
بچه ها را اینگونه بشناسید
بررسی علل قبول نشدن در کنکور

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
بروبچ ز C8 +دوتا دکی
مبصر مخفی
این وبلاگ بروبچه های باصفای کلاس B6 هست که یکی از یکی باحال ترن و از اونجایی که فقط خاطره ها می مونه این وبلاگ راه اندازی شد پیشنهاد وب از کیمیا بود(ایولشو) من مبصر مخفی هستم. تمام نوشته ها از زبان من هست. جاسوس کلاس

|| لوگوی وبلاگ من ||
بروبچ ز C8 +دوتا دکی

|| لوگوی دوستان من ||



|| اوقات شرعی ||